جدول جو
جدول جو

معنی غیب آموز - جستجوی لغت در جدول جو

غیب آموز
(بِهْ)
آنکه غیب آموزد. غیب آموزنده. رجوع به غیب شود:
بر آن رهبان دیر افتاد راهش
که دانا خواند غیب آموز شاهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غیب آموز
آنکه غیب آموزد تعلیم دهنده مغیبات
تصویری از غیب آموز
تصویر غیب آموز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
آنکه علم ادب درس می دهد، آنکه درس ادب و اخلاق می دهد، استاد، معلم، کسی که ادب فرامی گیرد، شاگرد، متعلم
فرهنگ فارسی عمید
ادیب. (نصاب). استاد. معلم:
ادیب را ادب آموز دان، ادب فرهنگ.
(نصاب).
لغت نامه دهخدا
رایض. رائض. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن. (منتهی الارب). آسایش کردن. آرام و قرار گرفتن. خواب کردن، خوابانیدن. ارقاد
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
ناصح، واعظ، (آنندراج)، خیرخواه، که دیگران را به نیکی و خیر دلالت کند:
هر که را گوشی بود موقوف پیغام بلا
کی تواند گوش کردن پند نیک آموز خویش،
جلال عضد (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُمْ)
آموزنده بشب. که شب هنگام تعلیم گیرد. فراگیرنده به شب. آنکه درشب بیاموزد و تعلیم گیرد، آنکه در شب تعلیم دهد، در تداول عامه، زن که شب به شوی خود بد کسان شوی خود گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
ادیب، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب آموز
تصویر اسب آموز
رایض نگهبان و پرورشگر اسب مهتر اسب
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه پیران بدیگران آموزند. پیر آموخته: در مکافات آن جهان افروز (کنیزک زیبای ابیه) - خواند (پیر زن مکار) بر شه فسون پیر آموز
فرهنگ لغت هوشیار